دورۀ دوماهۀ آموزشی بالاخره تمام شد. این دو ماه پر از روزها و لحظات تلخ و شیرین بود که خاطرات و تجربیات فراوانی برایم بهجا گذاشت. حال که این دورۀ سرد و سخت بهپایان رسیده، خوب و نیت که آنچه در این دو ماه آموختم و بهچشم دیدم را به رشتۀ تحریر دربیاورم تا بهسان چراغی مسیر پیشرویم را در ادامۀ روزهای زندگی روشن کند.
1. نظمپذیری و قاعدهمندی: در این دو ماه یاد گرفتم که انسان اگر بخواهد میتواند شبها زود بخوابد و صبحها نیز زود بیدار شود.
2. قدر زمان و لحظات زندگی را دانستن: در این دو ماه هر سربازی بهخوبی قدر زمان و لحظاتی که آزاد و رها از قیدوبندهای فنسهای پادگان است را درک میکند و قدر لحظات و اوقاتی را که آنسوی فنسهاست میداند.
3. از بین رفتن غرور بیجا: نقل شده که مصطفی چمران گاهی آشغالهای روی زمین را بههمراهی سربازانش جمع میکرده و میگفته با این کار اگر غرور بیجایی داشته باشیم از بین میرود. در این دوره، زمین را جارو زدم؛ دستشویی شستم؛ بیل و کلنگ بهدست گرفتم و از کوچکتر و پایینمرتبهتر از خودم بهلحاظ مدرک تحصیلی حرف و دستور شنیدم. تمامی این موارد هم مصادیق همین جملۀ پرکاربرد افراد حاضر در پادگان بود که «هرچی هستی بیرون از فنسها هستی».
4. صبح میشه این شب؛ صبر داشته باش: در این دوره برخی روزها و شبها را به امر پاسداری گذراندم. در برخی از اوقات پاسداری، هوا چنان سرد بود که پاهایم خشک میشدند و انگشتان دستان و پاهایم از شدت سرما بیحس و سِر میشدند و همچون آدمآهنیها پاهای خود را به روی زمین میکشیدم. اما آنچه مهم بود این بود که حتی همان شبهای سرد در وسط بیابان و زیر سقف پرستارۀ آسمان هم توانستم با تمام سختیهایش بهصبح برسانم.
5. پذیرفتن بیعدالتیها جزوی از زندگی است: در همین دو ماه بهخوبی بیعدالتی در این دنیا را دیدم. سربازی میتوانست هر هفته به مرخصی برود و سربازی دیگر که جز خدا هیچ فریادرسی نداشت و مشمول "بند پ" نمیشد، مجبور بود در پادگان بماند. در اواسط و اواخر دوره اکثر بچهها به مرخصی رفتند و من در پادگان ماندم و به امر خطیر پاسداری پرداختم.
6. قدر خانواده و نعمتها را دانستن: آنجا آدمی قدر خانواده و پدر و مادر را بهخوبی میداند. میفهمد که جز پدر و مادر هیچکس دلسوزش نیست. آنجا دیدم که حتی با خیال راحت دستشویی و حمام رفتن چه موهبتی است.
7. برای ترک عادت بد گاهی نیاز به اجبار و محدودسازی است: این دو ماه بهترین فرصت برای خودسازی/اصلاح و ترک عادات بدی بود که انسان بهراحتی نمیتوانست از آنها دست بکشد. برای آنها که سیگاری بودند، بهنوعی کمپ ترک اعتیاد بود. اگر هم تن به چنین چیزی نمیدادند، باید کیفر و مجازات آنکه حضور در بازداشتگاه بود را میپرداختند. برای خود من نیز بهترین فرصت جهت ترک عادت بد مدنظرم بود که جز با محدودیتهای زندگی در پادگان ممکن و میسر نبود.
8. بدون موبایل و اینترنت هم میشود زندگی کرد: برای اولین بار در طول ششهفت سال اخیر توانستم روزها و هفتهها را بدون اینترنت و شبکههای اجتماعی سر کنم و زنده بمانم. این یعنی آدمی میتواند خود را کنترل و استفاده از این شبکهها را محدود کند.
روز آخر ناراحتی و شادی را در چهرهها میدیدم؛ آنها که راضی از یگان خود بودند و آنها که در گوشهای نشسته و شاهد رفتن دوستان خود، و ماندن در آن پادگان در دل کویر بودند. موراکامی میگوید: «وقتی طوفان تمام شد، یادت نمیآید چگونه از آن گذشتی و جان بهدر بردی. اما یک چیز مسلم است؛ وقتی از طوفان بیرون آمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پا نهاده بودی.» حال پس از گذراندن دو ماه سخت و سرد آموزشی، فحوای کلام او را بهخوبی درک میکنم. معالوصف از این دورۀ دوماهه بهنیکی یاد میکنم و برای من که دیگر قرار نیست در پادگان حضور داشته باشم تجربۀ بسیار خوبی بود.
درباره این سایت